۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه
۱۳۹۱ خرداد ۲۸, یکشنبه
سفرنامه کندوان
سفر به
آذربایجان بیش از اینکه بازدید از طبیعتی
بکر و بارور باشد هم آغوشی با فرهنگی اصیل و دیرپا در گستره تمدن آریاییست که ورود
به آن حریم در هر دوحال شوری غرورانگیر در ایرانی بر می انگیزد و ناخودآگاه فراست و دلاوری مردمانش پرده های
تاریخ گذشته خصوصن معاصرمان را در ذهن به نمایش در می آورد. سرزمینی که مردمانش
ستار خان و باقر خان و شعریار و هشترودی و
باکری بوده اند و چالدران را ساخته اند و باسکرویل را پرداخته اند

ساعت حرکت من
از تهران 6 بعد از ظهر بود و مسیر تقریبن 700 کیلومتری به سمت شمال غرب ایران را
پس از 13 ساعت طی کردم و به تبریز رسیدم، برای استفاده بهتر از وقت، بدون رفتن به
ترمینال داخلی شهر و از همان میدان راه آهن به دنبال ماشینی برای روستای کندوان
بودم که دست آخر مجبور شدم با مینی بوسی که خود راننده آن شک داشت که به کندوان
خواهد رفت یا نه، تا شهرستان اسکو بروم، از تبریز تا اسکو حدودن 40 دقیقه زمان برد
و از اسکو 25 کیلومتر تا کندوان راه داشتم که پس از طی آن مسیر تقریبن حوالی ساعت
9 صبح به کندوان رسیدم.
روستایی بدون
هیچ زمین هموار و به اصطلاح فلت با رودخانه ای کمی بزرگتراز یک نهر در پایین آن که
در روزهای شلوغی بازدبد تبدیل به محلی برای سروته کردن ماشینها میشد و مزارعی بعضن
کوچک که ظاهرن بیشتر محصولات دامی در آنها کشت می شد و از همه معروفتر خانه هایی از جنس سنگ و به شکل کله قند
که در دامنه های جنوبی تپه های شمالی این روستا ساخته شده اند.
کندوان به
خاطر خانه هایش و چشمه آب معدنی در پایین همان کوهها معروف است ظاهرن زمانی که آب
معدنی این چشمه ها طرفدار داشته است، خانه ها و معماری این روستا آنقدر مورد توجه
عموم نبوده اند. پیرمردان می گویند سنگی بسیار بزرگ در درهانه چشمه بوده است که
کسی را یارای جنباندن آن نبوده و وقتی شکاف و ترک روی سنگ را در محل ریزش آب بر
روی آن دیده اند به خاصیت سنگ شکنی این آب پی برده اند حال اینکه اساسن این اتفاق
شکستگی بوده یا تراش یا حل شدگی و در صورت باور به این اتفاق با توجه به اینکه تداوم
ریزش آب یا تکانهای لایه های زمین هم میتوانند باعث چنین شکستکی بشوند ، مشخص نیست
که این دلیل موجهی برای شفابخش بودن این چشمه می تواند باشد یا نه. البته بسیار
کسان بوده اند که مشکلات کلیوی خود را پس از استفاده از این آب برطرف شده دیده اند
و پزشکانی هم هستند که نوشیدن از این آب را توصیه می کنند.اکنون چندین چشمه را در
یک منبع سرازیز کرده و برای اینکه دسترسی عمومی راحت تر باشد و زمان کمتری از
مراجعه کنندگان طلب کند مکانی با چندین آبریزگاه درست کرده اند. اینطور که می
گفتند آب لوله کشی خانه ها هم از همین چشمه هاست که حتی می تواند بهتر از آب آن
چشمه ها باشد چون نظارت بیولوژیکی بیشتری بر آن حاکم است.

اکنون شرایط
زندگی کندوانی ها تفاوت بسیاری با آنچه در گذشته بوده اند کرده است. اقتصاد آنها
رونق پیدا کرده است که بی ارتباط با پولی که از فروش محصولات بومی و غیر بومی به
گردشگران نصیب آنها می شود نیست.
اکثر گردشگران
از همان مناطق نزدیک مثل تبریز به کندوان می آیند و شمار گردشگرانی غیر ایرانی و
غیر استانی در مقابل آذربایجانی ها ناچیز است.
متاسفانه مثل
هر جاذبه طبیعی و تاریخی کندوان هم در معرض تهدیدهایی است.آثار فرسایش از حجم
بسیار بالای بازدید از این روستا کاملن مشهود است و کوچه پس کوچه های کله قندی های
این روستا که پر شیب و صعب العبور هستند از این هجوم مکرر بسیار خسته اند همچنین
امیدوارم نگاه اقتصادی مردم این روستا در تجارت با گردشگران که تا اینجا برای آنها
بسیار مثبت و فرهنگساز هم بوده است جنبه منفی مانند آنچه در کرانه ساحلی شمال
ایران مشاهده می شود در پی نداشته باشد.

از خصوصیات
بسیار خوب کندوانی ها راستگویی آنهاست می توانم بگویم آنها به سختی دروغ می گویند
و بسیار کم طمع و بی شیله پیله هستند در جایی که گردشگران عادت زباله سازی و زباله
ریزی خود را هم با خود می برند جوانانی بومی را دیدم که بدون ادعا و سرخود از روی
زمین و از توی رودخانه زباله بر می داشتند.
کوهستانهای
نزدیک این روستا را کند و کار کردم بسیار از نظر گیاهان دارویی و خوراکی غنی بود و
آنجا هم بر خلاف اکثر جاهای تفریحی ایران عاری از زباله بود که بسیار خوشایند و
ستودنی بود. امیدوارم پای ویلاساز ها و زمین خواران حالا حالا ها به آنجا باز
نشود.
از دیگرد
موارد بسیار جالب توجه در این روستا احترام مردان به زنان بود که به جرات تمام
زنان را دوشادوش مردان در کار و تلاش دیدم و مردان را در احترام گذاری به همسران
خود نمونه، همسرانی که در نظافت محل زندگی و کسب کوشا بودند و دلسوزانه رونق بخش
زندگی شوهران
بعد از دو روز
از این روستا خارج شدم و با پوستی سوخته از آفتاب همچون مردمانش پای در مسیر خانه
نهادم وبا کوله ای پر از برگه هلو و پونه و کندر و یادی خوش از آن مردم و کودکان با لپهای گل انداخته به خانه برگشتم
اشتراک در:
پستها (Atom)