با مطرح شدن بحث پوشش ملی این پرسش در ذهنم نقش می بندد که تا حالا چه کاری کردیم؟
آیا با نداشتن لباس ملی ملیتمان تهدید می شده؟
آیا مردم ما و قومیتهای مختلف ما لخت بودند؟
آیا مردم ما بعد از 7 هزار سال بلاتکلیفی امروز قراراست جامه ای در خور برتن کنند ؟
آیا با نداشتن لباس ملی ملیتمان تهدید می شده؟
آیا مردم ما و قومیتهای مختلف ما لخت بودند؟
آیا مردم ما بعد از 7 هزار سال بلاتکلیفی امروز قراراست جامه ای در خور برتن کنند ؟
یکی از مهمترین موضوعاتی که امروزه زیاد یه آن پرداخته می شود بحث لباس ملی است. ظاهرا" تصمیم گیرندگان و دست اندرکاران با ناکافی دیدن قابلیتهای پوششی فرهنگ لباس در جامعه ما تصمیم به طراحی شیوه اي نوین که عاری از مشکلات موجود – از دید ایشان – را دارند.
معلوم نیست که هدف اصلی ایجاد اصلاح در پوشش مردم است یا تبدیل آن به احسن یا مبارزه با مظاهر تمدن بیگانه و یا ایجاد یک جامعه همسان، و در صورتی که این آخری مدنظر باشد آشکار نیست که این همسانی معنی از بین بردن منظره طبقاتی موجود را می دهد یا تبدیل جامعه به مجموعه اي قابل کنترل و اگرقصد اینان اصلاح داستان به انحراف کشیده شده و کج رفته ایست که روند کنونی آن مورد قبول ایشان نمی باشد. آیا باید به این نتیجه گیری رسید که آنچه در طول هزاران سال شکل گرفته وبه مردم یک سرزمین شکل داده مسیری به اشتباه پیموده شده است.هزاران سال گذشته و تأثیر این گذشت زمان و عادت و فرهنگ مردم یک منطقه همراه با شرایط آب وهوایی واقلیمی و مذهب و حتی تأثیراتی که ازامتزاج با اقوام دیگر گرفته اند آنها را به بهترین انتخاب و تکامل فرم از پوشش رسانده ، پوششی که نه تنها وظیفه یک دربرگیرنده و پوشاننده که به عنوان نگاهبانی در برابر سرما وگرما و نگاهها و زبانی برای بازگوکردن احوالات و بیان یک بیوگرافی در نگاه اوّل حداقل برای مردم همان منطقه را دارد.
حال من وتو با چه صلاحیتی و با کدام پشتوانه توانایی آن را خواهیم داشت و این اجازه را به خود می دهیم که در این جریان طبیعی ومنطقی شکل گرفته خللی ایجاد کنیم؟
یا اینکه اگرعادات پوششی خود را ناکارآمد می بینیم باتوجه به تمام گفته های بالا، صلاحیت دخل و تصرف داریم ؟
صدای دیگری که درپس این تصمیم بلند شده ، مبارزه با فرهنگ بیگانه است. اینکه عده ای ازخدا بی خبر با هدف قراردادن معیارهای فرهنگی ما سعی در شکستن آن دارند و ازاین طریق کمر به نابودی این فرهنگ بسته اند. البته من با قسمت ازخدا بی خبر یا باخبر آن مخالفم و اساسا" برایم اهمیتی ندارد که مهاجم چه اعتقادات شخصي دارد ولی تا حدودی برایم قابل قبول است که خارجی ها به هر شیوه و حیله ای سعی دربی هویت نشان دادن ما دارند تا بدینگونه و با قراردادن ما در برهوت بی خبری افسار حکومت را بر دهانمان بزنند. ولی ازدید من بیگانه مهاجم فقط اروپایی یا آمریکایی نیست، تهاجم فرهنگ عربی اگر خانمانسوزتروبی وجدانتراز غرب نباشد بهتر آن هم نیست و چه بدبخت بودیم ما که ادیبانمان که مورد اعتماد مردم هم بودند -ودرست هم بود- قلمها در باب غرب زدگی زدند ولی توجهی به عرب زدگی نداشتند، غربزدگي را فهميدند و عربزدگي را نديدند نفطه هاي بسياري از ديد قلم به دستان گذشته ما ناديده ماند که دشمني درخانه خفته را اجازه خسبيدن داد.آیا روند جایگزینی فرهنگی قبل از غرب بوسیله عربها و عرب دوستان آغازنشد و آیا اکنون آنها هم در کناراروپاییان که شاید تا حدودی بساطشان را جمع کرده اند به چپاول داشته های فرهنگی ما کمتر می پردازند ، روزبه روز دژخویانه ترازدیروزبرما نمی تازند؟ و آیا اکنون مورد ستایش دولتمردان ما نیستند؟ لباس ملی که قرار است طراحی شود به کدام قومیت شبیه است و به کدام قومیت شبیه نیست ؟
همسانی که شاید تحت یک پوشش ملی ایجاد شود با چه انگیزه ای عملی خواهد شد؟ کنترل مردم یا از بین بردن این تفاوت فاحش طبقاتی؟ و اینکه آیا اگر قصدی هم بر شکستن تفاوت طبقه های جامعه باشد این تغییر فقط بصري خواهد بود یا اینکه عملا" جیبها و محتویات آنها هم یکسان خواهد شد.
نمی دانم سیمای مرد به لباس جدید ملی درآمده سیمای همان سرداری خواهد بود که در گردنه ها راه بر اسکندرو امثال او می بست یا هیئت یکی از جاهلان زمان بدویت ، نمی دانم بانوی ملبس به لباس ملی همان دشت گلزار این سرزمین خواهد بود یا زن پريشان و دوداندود.
یک روز گرم تابستانی که برای یک سفر درون شهری از اتوبوس استفاده می کردم متوجه شدم قسمت عقب اتوبوس که متعلق به خانمهاست سراسر مشکی است، سیاه است. هر چند قسمت مردانه هم آنچنان رنگارنگ و متنوع نبود ولی برای من قسمت زنانه با توجه به پوشیدگی سروگردن بسیار تعجب برانگیز بود چرا که این رنگ سنگین در این جهنم و در محیط بسته اتوبوس چگونه می شود که باشد؟
جالب اینکه در میان جمعیت بانوان سیاه پوش (که شاید اتفاقي همگی سیاه پوش بودند ) یک نقطه ناهماهنگ نظرم را جلب کرد، متوجه شدم آن نقطه بانوی ترکمنی است که لباسی دیگر در آن میان نشسته بود.
آنجا بود که دليل اصرار براي ايجاد پوشش ملي را به عينه دريافتم. جامعه هم لباس شبيه به جامعه اي نظاميست که قابل کنترل است. هم درون و هم بيرون اينچنين جوامع را ميتوان کنترل کرد پس نه رنگي نشانهاي براي اعتراض خواهد بود و نه عشقي خطري براي هدف.
داتيسبهترين مثال چين است، رفتار ميليتاريستي در چين و تهديد مردم به سرباز بسياري از تهديدهاي از جانب گروههاي مردمي را خنثي کرد و مردم مورچه صفت خلاقيت، صداقت و نيروي خود را در جهت ديگري به کار بستند.
آري جامعه کافورزده خيلي از قابليتهاي انتقادي را از دست خواهد داد و خود را فراموش خواهد کرد.
معلوم نیست که هدف اصلی ایجاد اصلاح در پوشش مردم است یا تبدیل آن به احسن یا مبارزه با مظاهر تمدن بیگانه و یا ایجاد یک جامعه همسان، و در صورتی که این آخری مدنظر باشد آشکار نیست که این همسانی معنی از بین بردن منظره طبقاتی موجود را می دهد یا تبدیل جامعه به مجموعه اي قابل کنترل و اگرقصد اینان اصلاح داستان به انحراف کشیده شده و کج رفته ایست که روند کنونی آن مورد قبول ایشان نمی باشد. آیا باید به این نتیجه گیری رسید که آنچه در طول هزاران سال شکل گرفته وبه مردم یک سرزمین شکل داده مسیری به اشتباه پیموده شده است.هزاران سال گذشته و تأثیر این گذشت زمان و عادت و فرهنگ مردم یک منطقه همراه با شرایط آب وهوایی واقلیمی و مذهب و حتی تأثیراتی که ازامتزاج با اقوام دیگر گرفته اند آنها را به بهترین انتخاب و تکامل فرم از پوشش رسانده ، پوششی که نه تنها وظیفه یک دربرگیرنده و پوشاننده که به عنوان نگاهبانی در برابر سرما وگرما و نگاهها و زبانی برای بازگوکردن احوالات و بیان یک بیوگرافی در نگاه اوّل حداقل برای مردم همان منطقه را دارد.
حال من وتو با چه صلاحیتی و با کدام پشتوانه توانایی آن را خواهیم داشت و این اجازه را به خود می دهیم که در این جریان طبیعی ومنطقی شکل گرفته خللی ایجاد کنیم؟
یا اینکه اگرعادات پوششی خود را ناکارآمد می بینیم باتوجه به تمام گفته های بالا، صلاحیت دخل و تصرف داریم ؟
صدای دیگری که درپس این تصمیم بلند شده ، مبارزه با فرهنگ بیگانه است. اینکه عده ای ازخدا بی خبر با هدف قراردادن معیارهای فرهنگی ما سعی در شکستن آن دارند و ازاین طریق کمر به نابودی این فرهنگ بسته اند. البته من با قسمت ازخدا بی خبر یا باخبر آن مخالفم و اساسا" برایم اهمیتی ندارد که مهاجم چه اعتقادات شخصي دارد ولی تا حدودی برایم قابل قبول است که خارجی ها به هر شیوه و حیله ای سعی دربی هویت نشان دادن ما دارند تا بدینگونه و با قراردادن ما در برهوت بی خبری افسار حکومت را بر دهانمان بزنند. ولی ازدید من بیگانه مهاجم فقط اروپایی یا آمریکایی نیست، تهاجم فرهنگ عربی اگر خانمانسوزتروبی وجدانتراز غرب نباشد بهتر آن هم نیست و چه بدبخت بودیم ما که ادیبانمان که مورد اعتماد مردم هم بودند -ودرست هم بود- قلمها در باب غرب زدگی زدند ولی توجهی به عرب زدگی نداشتند، غربزدگي را فهميدند و عربزدگي را نديدند نفطه هاي بسياري از ديد قلم به دستان گذشته ما ناديده ماند که دشمني درخانه خفته را اجازه خسبيدن داد.آیا روند جایگزینی فرهنگی قبل از غرب بوسیله عربها و عرب دوستان آغازنشد و آیا اکنون آنها هم در کناراروپاییان که شاید تا حدودی بساطشان را جمع کرده اند به چپاول داشته های فرهنگی ما کمتر می پردازند ، روزبه روز دژخویانه ترازدیروزبرما نمی تازند؟ و آیا اکنون مورد ستایش دولتمردان ما نیستند؟ لباس ملی که قرار است طراحی شود به کدام قومیت شبیه است و به کدام قومیت شبیه نیست ؟
همسانی که شاید تحت یک پوشش ملی ایجاد شود با چه انگیزه ای عملی خواهد شد؟ کنترل مردم یا از بین بردن این تفاوت فاحش طبقاتی؟ و اینکه آیا اگر قصدی هم بر شکستن تفاوت طبقه های جامعه باشد این تغییر فقط بصري خواهد بود یا اینکه عملا" جیبها و محتویات آنها هم یکسان خواهد شد.
نمی دانم سیمای مرد به لباس جدید ملی درآمده سیمای همان سرداری خواهد بود که در گردنه ها راه بر اسکندرو امثال او می بست یا هیئت یکی از جاهلان زمان بدویت ، نمی دانم بانوی ملبس به لباس ملی همان دشت گلزار این سرزمین خواهد بود یا زن پريشان و دوداندود.
یک روز گرم تابستانی که برای یک سفر درون شهری از اتوبوس استفاده می کردم متوجه شدم قسمت عقب اتوبوس که متعلق به خانمهاست سراسر مشکی است، سیاه است. هر چند قسمت مردانه هم آنچنان رنگارنگ و متنوع نبود ولی برای من قسمت زنانه با توجه به پوشیدگی سروگردن بسیار تعجب برانگیز بود چرا که این رنگ سنگین در این جهنم و در محیط بسته اتوبوس چگونه می شود که باشد؟
جالب اینکه در میان جمعیت بانوان سیاه پوش (که شاید اتفاقي همگی سیاه پوش بودند ) یک نقطه ناهماهنگ نظرم را جلب کرد، متوجه شدم آن نقطه بانوی ترکمنی است که لباسی دیگر در آن میان نشسته بود.
آنجا بود که دليل اصرار براي ايجاد پوشش ملي را به عينه دريافتم. جامعه هم لباس شبيه به جامعه اي نظاميست که قابل کنترل است. هم درون و هم بيرون اينچنين جوامع را ميتوان کنترل کرد پس نه رنگي نشانهاي براي اعتراض خواهد بود و نه عشقي خطري براي هدف.
داتيسبهترين مثال چين است، رفتار ميليتاريستي در چين و تهديد مردم به سرباز بسياري از تهديدهاي از جانب گروههاي مردمي را خنثي کرد و مردم مورچه صفت خلاقيت، صداقت و نيروي خود را در جهت ديگري به کار بستند.
آري جامعه کافورزده خيلي از قابليتهاي انتقادي را از دست خواهد داد و خود را فراموش خواهد کرد.
کاوه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر