خیلی دلم می خواد احساس واقعی قلبم رو در باره مرد بزرگی که منشآ خدمات فراوان در عرصه نیروی هوایی و صنعت هوانوردی است ، بیان نمایم . اما افسوس قلم و زبان الکن ام یارای توصیف این امیر عالی رتبه ارتش رو ندارد . تیمسار خلبان " مهدی دادپی " افسر شجاع و خلاقی است که فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد رو عهده دار بود . او زحمات فراوانی در اعتلای نیروی هوایی کشید . و نام نیکی از خود به جا گذاشت . شاید بی اغراق نباشد تا صادقانه اعتراف نمایم در تمام ایامی که افتخار خدمت و پرواز در نیروی هوایی رو داشتم ، هرگز فرماندهی لایق ، مهربان ، پر تلاش و دلسوز همانند او ندیدم . و خوشحالم در مقطعی از زمان از وی یاد می کنم که حدود پانزده سال است وی را ندیده ام . و هیچ گونه ارتباطی با او نداشته و ندارم .
یکی از خصوصيات پسندیده او سحر خیزی و حضور در پایگاه قبل از همگان بود . همیشه قبل از هر پروازی جلوی هواپیما حاضر می شد . وی بقدری بی تکبر و به اصطلاح خاکی بود که با وجود سن و سال بالایش برای انجام به موقع پرواز ها اغلب خود به پرسنل زمینی کمک کرده و ژنراتور سنگین را جا به جا می کرد . در عین حال خیلی منضبط و دقیق بود . همیشه همه جا حضور داشت . نظارت و پی گیری های او باعث اجرای امور به طور دقیق می گردید . پرسنل پایگاه خیلی او را دوست داشتند و از صمیم قلب برایش احترام قائل بودند . در زمانی که تیمسار مهدی دادپی مسئولیت فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد رو به عهده داشت ، آبادانی و سازندگی های زیر بنایی فراوانی صورت گرفت . ایجاد خطوط هوایی " ساها " تاسیس ترمینال مسافربری مدرن ، ایجاد فضای سبز و پارک های زیبا در پایگاه و منازل سازمانی ، تآسیس باشگاه ها و سالن های پذیرایی بعضی از کارهای او محسوب می شود . که به یادگار مانده است .
از ديگر خصلت هاي بسیار پسندیده و نیکوی او ، رسیدگی به مشکلات پرسنل زیر مجموعه اش بود . اگه یادتون باشه در باره یکی از دوستانم " ماشاالله مداح " و مشکلات بیماری فرزندش در سایت نوشتم . یادمه قبل از فرماندهی تیمسار دادپی ، این پدر رنج کشیده برای اعزام و معالجه فرزندش در خارج از کشور خیلی دوندگی نمود . جایی نمانده بود که وی نامه و تقاضا ننوشته باشد . از عقیدتی سیاسی کل گرفته تا فرماندهی وفت نیروی هوایی .. اما هیچ کس کاری برای او انجام نداد . تا این که سرتیپ مهدی دادپی به فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد منصوب شد . آوازه مرام و مردانگی او قبل از حضورش در پایگاه به سر زبان ها افتاده بود . به همین دلیل به دوستم گفتم برو مشکل فرزندت رو به تیمسار بگو . او گفت هیچ فایده ای نداره ... مگر نمی بینی چقدر جدی و خشن است ؟!! اصلآ من رو به دفترش راه نمی ده ... چه برسه که بخواد کارم رو راه بیندازه !!
خلاصه هر کار کردم دوستم نپذیرفت که به حضور تیمسار دادپی بره .. به عبارتی ابهت تیمسار بد جوری او رو گرفته بود . به ناچار خودم نامه ای غیر رسمی برای تیمسار از قول دوستم نوشتم . شاید باورتون نشه خیلی زود با همت این فرمانده مهربان به آلمان اعزام شد . اصلآ چرا راه دوری برم ... وقتی که خودم سکته کردم . اون ایام عمل جراحی قلب باز در ایران انجام نمی شد . پزشکان هم تآکید کرده بودند هرچه زودتر می بایستی برای عمل به اروپا برم . خب زمان جنگ بود و خروج یک افسر پروازی خیلی دنگ و فنگ داشت . خیلی من رو دواندند ... گیر کارم تو حفاظت اطلاعات بود . اون ها مجوز خروج نمی دادند . چون یک شیر پاک خورده ای برام سوسه اومده بود که فلانی اگه بره برنمی گرده !! دیگه حسابی نامید شده بودم . تا این که همسرم گفت چرا به تیمسار مشکلت رو نمی گی ؟ گفتم خانم چی به او بگم ؟ کارم یه جا دیگه گیره ... !! گفت به حرف من گوش کن و برو به آقا دادپی بگو .. خلاصه یه روز دولا دولا خودم رو به دفتر تیمسار رسونده . و ماجرا رو گفتم ... او خیلی متآثر شد . شاید باورتون نشه خیلی زود کارم رو راه انداخت . و به عبارتی جونم رو بعد از خدا مدیون این این فرمانده مهربون می دونم .
تیمسار دادپی در تمام مدت فرماندهی اش غیر از آبادانی و رسیدگی به مشکلات پرسنل ، برای ساماندهی و تعمیرات هواپیماها خیلی زحمت کشید . وی با انتخاب متخصصان مجرب و با تجربه بخش " اورهال هواپیماهای بوئینگ 707 " رو راه اندازی نمود . موضوعی که پیش از آن با صرف هزینه های کلان هواپیماها به آمریکا اعزام می شدند و بعد از انقلاب این عمل متوقف شده بود . هیچ وقت یادم نمی ره زمانی که هواپیمای سی – 130 در زاهدان سانحه داد ، صبح زود خود را به محل حادثه رساند . و من هم افتخار پرواز با او را داشتم . شاید باور نکنید همانند یک کوه نورد حرفه ای جلوتر از امداد گران و ما از کوه بالا می رفت . و در لحظه به لحظه بازرسی حضور داشت . صحبت از سانحه زاهدان شد یاد روایتی در مورد مرحوم " حسین سیاح پور " خلبان این هواپیما افتادم که لازم می دونم اون رو تعریف نمایم .
یکی از خصوصيات پسندیده او سحر خیزی و حضور در پایگاه قبل از همگان بود . همیشه قبل از هر پروازی جلوی هواپیما حاضر می شد . وی بقدری بی تکبر و به اصطلاح خاکی بود که با وجود سن و سال بالایش برای انجام به موقع پرواز ها اغلب خود به پرسنل زمینی کمک کرده و ژنراتور سنگین را جا به جا می کرد . در عین حال خیلی منضبط و دقیق بود . همیشه همه جا حضور داشت . نظارت و پی گیری های او باعث اجرای امور به طور دقیق می گردید . پرسنل پایگاه خیلی او را دوست داشتند و از صمیم قلب برایش احترام قائل بودند . در زمانی که تیمسار مهدی دادپی مسئولیت فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد رو به عهده داشت ، آبادانی و سازندگی های زیر بنایی فراوانی صورت گرفت . ایجاد خطوط هوایی " ساها " تاسیس ترمینال مسافربری مدرن ، ایجاد فضای سبز و پارک های زیبا در پایگاه و منازل سازمانی ، تآسیس باشگاه ها و سالن های پذیرایی بعضی از کارهای او محسوب می شود . که به یادگار مانده است .
از ديگر خصلت هاي بسیار پسندیده و نیکوی او ، رسیدگی به مشکلات پرسنل زیر مجموعه اش بود . اگه یادتون باشه در باره یکی از دوستانم " ماشاالله مداح " و مشکلات بیماری فرزندش در سایت نوشتم . یادمه قبل از فرماندهی تیمسار دادپی ، این پدر رنج کشیده برای اعزام و معالجه فرزندش در خارج از کشور خیلی دوندگی نمود . جایی نمانده بود که وی نامه و تقاضا ننوشته باشد . از عقیدتی سیاسی کل گرفته تا فرماندهی وفت نیروی هوایی .. اما هیچ کس کاری برای او انجام نداد . تا این که سرتیپ مهدی دادپی به فرماندهی منطقه هوایی مهرآباد منصوب شد . آوازه مرام و مردانگی او قبل از حضورش در پایگاه به سر زبان ها افتاده بود . به همین دلیل به دوستم گفتم برو مشکل فرزندت رو به تیمسار بگو . او گفت هیچ فایده ای نداره ... مگر نمی بینی چقدر جدی و خشن است ؟!! اصلآ من رو به دفترش راه نمی ده ... چه برسه که بخواد کارم رو راه بیندازه !!
خلاصه هر کار کردم دوستم نپذیرفت که به حضور تیمسار دادپی بره .. به عبارتی ابهت تیمسار بد جوری او رو گرفته بود . به ناچار خودم نامه ای غیر رسمی برای تیمسار از قول دوستم نوشتم . شاید باورتون نشه خیلی زود با همت این فرمانده مهربان به آلمان اعزام شد . اصلآ چرا راه دوری برم ... وقتی که خودم سکته کردم . اون ایام عمل جراحی قلب باز در ایران انجام نمی شد . پزشکان هم تآکید کرده بودند هرچه زودتر می بایستی برای عمل به اروپا برم . خب زمان جنگ بود و خروج یک افسر پروازی خیلی دنگ و فنگ داشت . خیلی من رو دواندند ... گیر کارم تو حفاظت اطلاعات بود . اون ها مجوز خروج نمی دادند . چون یک شیر پاک خورده ای برام سوسه اومده بود که فلانی اگه بره برنمی گرده !! دیگه حسابی نامید شده بودم . تا این که همسرم گفت چرا به تیمسار مشکلت رو نمی گی ؟ گفتم خانم چی به او بگم ؟ کارم یه جا دیگه گیره ... !! گفت به حرف من گوش کن و برو به آقا دادپی بگو .. خلاصه یه روز دولا دولا خودم رو به دفتر تیمسار رسونده . و ماجرا رو گفتم ... او خیلی متآثر شد . شاید باورتون نشه خیلی زود کارم رو راه انداخت . و به عبارتی جونم رو بعد از خدا مدیون این این فرمانده مهربون می دونم .
تیمسار دادپی در تمام مدت فرماندهی اش غیر از آبادانی و رسیدگی به مشکلات پرسنل ، برای ساماندهی و تعمیرات هواپیماها خیلی زحمت کشید . وی با انتخاب متخصصان مجرب و با تجربه بخش " اورهال هواپیماهای بوئینگ 707 " رو راه اندازی نمود . موضوعی که پیش از آن با صرف هزینه های کلان هواپیماها به آمریکا اعزام می شدند و بعد از انقلاب این عمل متوقف شده بود . هیچ وقت یادم نمی ره زمانی که هواپیمای سی – 130 در زاهدان سانحه داد ، صبح زود خود را به محل حادثه رساند . و من هم افتخار پرواز با او را داشتم . شاید باور نکنید همانند یک کوه نورد حرفه ای جلوتر از امداد گران و ما از کوه بالا می رفت . و در لحظه به لحظه بازرسی حضور داشت . صحبت از سانحه زاهدان شد یاد روایتی در مورد مرحوم " حسین سیاح پور " خلبان این هواپیما افتادم که لازم می دونم اون رو تعریف نمایم .
می گویند شهید حسین سیاح پور ، سال ها قبل از سانحه اش در زاهدان ، دچار درد كليه شديدي مي شود . به طوري كه مدت ها پرواز نمي رفته و در گردان كارهاي دفتري انجام مي داده است . و بعد از مدتي بيماري او به حدي مي رسد كه در خانه بستري مي گردد . به طوري كه مي گويند حتي كاري از دست پزشكان هم بر نمي آمده است . در همين زمان زلزله وحشتناكي در رودبار رخ مي دهد . و هواپيماهاي متعددي از كشورهاي ديگه براي امداد به مهرآباد مي امدند . در يكي از همين روزها تيمسار دادپي دستور مي دهد خلبان جوان را بر روي برانكارد گذاشته و به اتفاق همسرش به رمپ پرواز بياورند ..!
بچه هاي گردان پروازي متعجب از اين دستور تيمسار ، سريع اين كار را انجام داده و حسين را مي آورند . مي گويند تيمسار با خلبان يكي از هواپيماهاي سي - ۱۳۰ آلماني چند دقيقه اي صحبت نموده و متعاقب آن برانكارد حسين سياح پور به داخل هواپيما حمل مي گردد ! رواي اين ماجرا در ادامه مي افزايد : ما از اين عمل انساندوستانه تيمسار واقعآ شوكه شده بوديم . تعجب ما بيشتر از اين بابت بود كه حسين و همسرش پاسپورت و ويزاي آلمان را نداشتند ! ولي با هماهنگي هاي اين فرمانده مهربان ، سفارت ايران در آلمان قبل از فرود هواپيما همه اقدامات لازم رو انجام داده بودند و به محض فرود هواپيما ، خلبان بيمار با احترام به بيمارستان انتقال مي يابد . و در كمتر از سه ماه سلامت خويش را بازمي يابد .
درست در همان ايامي كه دنبال كارهاي بازنشستگي زود هنگام خويش بودم ، شنيدم تيمسار دادپي هم به افتخار بازنشستگي نايل آمده است . واقعآ از شنيدن اين خبر خيلي متآسف شدم . چون مطمئن بودم هرگز نيروي هوايي بعد از او ، فرماندهي اين چنين شجاع ، لايق ، مردمي و با سواد نخواهد داشت . خوب يادمه وقتي ماشين پيكان آبي رنگ تيمسار دادپي رو در رمپ پرواز ، زير بال هواپيماهاي سي - ۱۳۰ در زمان جنگ مي ديدم .. يك انرژي مضاعفي به من دست مي داد . و از اين كه مي ديدم فرماندهي بي تكبر براي پرواز به موقع هواپيما حتي به بچه در جابه جايي ژنراتور برق يا حمل بار به داخل هواپيما كمك مي كند . انگيزه گرفته و از صميم قلب او را تحسين مي كردم . در حالي كه از سايه حضور فرماندهان قبل از او همه وحشت داشتند .
در تمام سال هايي كه از محيط نيروي هوايي دور بودم ، هر از گاهي از دوستان و همكاران قديمي ام مي شنيدم كه تيمسار اير لايني رو راه اندازي نموده است . مطمئن بودم او در اين كار هم موفق خواهد شد . خيلي دلم مي خواست كارهاي فرهنگي و مسئوليت هاي ژورناليستي ام رو رها كرده و دو باره زير دست اين فرمانده مقتدر خدمت نمايم . راستش رو بخواهيد در پستي بلندي هاي زندگي خيلي دلم مي خواست به نزد اين مرد بزرگ رفته و چون گذشته از مشكلات ام بگم . اما باور كنيد دلم نمي آمد مزاحم اوقات او بشم ... پانزده سال بعد وقتي براي تهيه گزارش ويژه براي مجله پرواز به آموزشگاه خلباني آرتا كيش كه توصيف آن را زياد شنيده بودم رفتم متوجه شدم در رآس مديريت عالي آن تيمسار حضور دارد .
در تمام طول مصاحبه با كاپيتان جلالي مدير عامل موفق آموزشگاه ، چهره مهربان تيمسار جلوي چشمم بود . شايد باور نكنيد وقتي مدير آموزشگاه از پيشرفت هاي موسسه حرف مي زد ، انگار از قبل مي دانستم كه چنين بايد باشد . ولي چون خودم رو خبرنگار معرفي كرده بودم ، سراغي از تيمسار نگرفتم ! همه چيز مرتب و با نظم بود . بعد از سه ساعت گفتگو با كاپيتان جلالي ، وقتي قصد ترك آموزشگاه خلباني رو داشتم جمله آخر مدير عامل موسسه قلبم رو تكان داد .... او حسن ختام گفتگوي اش رو با اين جمله پايان برد " به دستور تيمسار دادپي ، آموزشگاه و سود هاي آن وقف مردم خوب ايران شده است " و اين اشگ هاي من بود كه در تاريكي درون خودرو ام بي اختيار سرازير شده بود .
وقتي شب به خونه رسيدم ، پريدگي رنگ و رويم همسرم رو نگران كرد . پرسيد چه اتفاقي افتاده است ؟ با بغض ماجراي اتفاقي پيدا كردن دفتر تيمسار دادپي رو به او گفتم . اولين سوال او اين بود : به تيمسار از مشكلاتت گفتي ..؟!! و چه سخت به او توضيح دادم كه اولآ با مدير عامل اون جا گفتگو كردم نه تيمسار ! دومآ خودم رو خبرنگار معرفي نمودم !! و بعد ساعت ها با همسرم به ياد آوري خاطرات تيمسار و خدمات او پرداختيم . من از همه دوستان گرامي عذر مي خواهم كه خيلي پر حرفي نمودم . راستش رو بخواهيد من به اندازه يك كتاب مي تونم از خدمات و انسانيت اين مرد تعريف نمايم . چون جانم و سلامتي ام رو مديون او مي دونم . از طرفي مطمئن هستم تيمسار مخالف تعريف و تمجيد است . و هر كاري كه انجام داده براي دل بزرگ خويش و رضاي خداوند است . از طرفي من هم وظيفه خود مي دونم براي آگاهي نسل جوان و ثبت در تاريخ تنها اشاره اي كوچك به شخصيت او بنمايم .
بچه هاي گردان پروازي متعجب از اين دستور تيمسار ، سريع اين كار را انجام داده و حسين را مي آورند . مي گويند تيمسار با خلبان يكي از هواپيماهاي سي - ۱۳۰ آلماني چند دقيقه اي صحبت نموده و متعاقب آن برانكارد حسين سياح پور به داخل هواپيما حمل مي گردد ! رواي اين ماجرا در ادامه مي افزايد : ما از اين عمل انساندوستانه تيمسار واقعآ شوكه شده بوديم . تعجب ما بيشتر از اين بابت بود كه حسين و همسرش پاسپورت و ويزاي آلمان را نداشتند ! ولي با هماهنگي هاي اين فرمانده مهربان ، سفارت ايران در آلمان قبل از فرود هواپيما همه اقدامات لازم رو انجام داده بودند و به محض فرود هواپيما ، خلبان بيمار با احترام به بيمارستان انتقال مي يابد . و در كمتر از سه ماه سلامت خويش را بازمي يابد .
درست در همان ايامي كه دنبال كارهاي بازنشستگي زود هنگام خويش بودم ، شنيدم تيمسار دادپي هم به افتخار بازنشستگي نايل آمده است . واقعآ از شنيدن اين خبر خيلي متآسف شدم . چون مطمئن بودم هرگز نيروي هوايي بعد از او ، فرماندهي اين چنين شجاع ، لايق ، مردمي و با سواد نخواهد داشت . خوب يادمه وقتي ماشين پيكان آبي رنگ تيمسار دادپي رو در رمپ پرواز ، زير بال هواپيماهاي سي - ۱۳۰ در زمان جنگ مي ديدم .. يك انرژي مضاعفي به من دست مي داد . و از اين كه مي ديدم فرماندهي بي تكبر براي پرواز به موقع هواپيما حتي به بچه در جابه جايي ژنراتور برق يا حمل بار به داخل هواپيما كمك مي كند . انگيزه گرفته و از صميم قلب او را تحسين مي كردم . در حالي كه از سايه حضور فرماندهان قبل از او همه وحشت داشتند .
در تمام سال هايي كه از محيط نيروي هوايي دور بودم ، هر از گاهي از دوستان و همكاران قديمي ام مي شنيدم كه تيمسار اير لايني رو راه اندازي نموده است . مطمئن بودم او در اين كار هم موفق خواهد شد . خيلي دلم مي خواست كارهاي فرهنگي و مسئوليت هاي ژورناليستي ام رو رها كرده و دو باره زير دست اين فرمانده مقتدر خدمت نمايم . راستش رو بخواهيد در پستي بلندي هاي زندگي خيلي دلم مي خواست به نزد اين مرد بزرگ رفته و چون گذشته از مشكلات ام بگم . اما باور كنيد دلم نمي آمد مزاحم اوقات او بشم ... پانزده سال بعد وقتي براي تهيه گزارش ويژه براي مجله پرواز به آموزشگاه خلباني آرتا كيش كه توصيف آن را زياد شنيده بودم رفتم متوجه شدم در رآس مديريت عالي آن تيمسار حضور دارد .
در تمام طول مصاحبه با كاپيتان جلالي مدير عامل موفق آموزشگاه ، چهره مهربان تيمسار جلوي چشمم بود . شايد باور نكنيد وقتي مدير آموزشگاه از پيشرفت هاي موسسه حرف مي زد ، انگار از قبل مي دانستم كه چنين بايد باشد . ولي چون خودم رو خبرنگار معرفي كرده بودم ، سراغي از تيمسار نگرفتم ! همه چيز مرتب و با نظم بود . بعد از سه ساعت گفتگو با كاپيتان جلالي ، وقتي قصد ترك آموزشگاه خلباني رو داشتم جمله آخر مدير عامل موسسه قلبم رو تكان داد .... او حسن ختام گفتگوي اش رو با اين جمله پايان برد " به دستور تيمسار دادپي ، آموزشگاه و سود هاي آن وقف مردم خوب ايران شده است " و اين اشگ هاي من بود كه در تاريكي درون خودرو ام بي اختيار سرازير شده بود .
وقتي شب به خونه رسيدم ، پريدگي رنگ و رويم همسرم رو نگران كرد . پرسيد چه اتفاقي افتاده است ؟ با بغض ماجراي اتفاقي پيدا كردن دفتر تيمسار دادپي رو به او گفتم . اولين سوال او اين بود : به تيمسار از مشكلاتت گفتي ..؟!! و چه سخت به او توضيح دادم كه اولآ با مدير عامل اون جا گفتگو كردم نه تيمسار ! دومآ خودم رو خبرنگار معرفي نمودم !! و بعد ساعت ها با همسرم به ياد آوري خاطرات تيمسار و خدمات او پرداختيم . من از همه دوستان گرامي عذر مي خواهم كه خيلي پر حرفي نمودم . راستش رو بخواهيد من به اندازه يك كتاب مي تونم از خدمات و انسانيت اين مرد تعريف نمايم . چون جانم و سلامتي ام رو مديون او مي دونم . از طرفي مطمئن هستم تيمسار مخالف تعريف و تمجيد است . و هر كاري كه انجام داده براي دل بزرگ خويش و رضاي خداوند است . از طرفي من هم وظيفه خود مي دونم براي آگاهي نسل جوان و ثبت در تاريخ تنها اشاره اي كوچك به شخصيت او بنمايم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر