۱۳۸۶ مرداد ۱۵, دوشنبه

چهارشنبه سوري

شب چهارشنبه سوري بود
همه مي رقصيدند، همه مي سوزاندندجغد شوم پير را
آتشکده خانه ما زبان درازي مي کرد
در فضايي تاريک همه را مي ديدم
چشم اتش همه را خوب تماشا مي کرد
شب و شعله پيش هم خوابيدند
کرکس کوچه ما بيقراري مي کرد
ناگهان به کوچه تو سرزدم
هيچکس نبود، هيچکس نمي رقصيد
دسته دسته گل مخملي و ياس در آتش بود
پدرم گفت:دزد گلخانه ما پيدا شد
سعيد

هیچ نظری موجود نیست: