۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

بنان را خدا بيامرزاد


سالمرگ «بنان» در آستانه بهار

امروز 8 اسفندماه مصادف با بيست ‌و يكمين سال درگذشت «غلام‌حسين بنان» خواننده بنام ايران است


، «غلامحسين بنان»در سال 1290 در تهران متولد شد.پدرش كريم خان بنان الدوله نوري و مادرش دختر شاهزاده محمد تقي ميرزا ركني(ركن الدوله) برادر ناصرالدين شاه يا پسر محمد شاه قاجار بود. مادرش پيانو را بسيار خوب مي نواخت و پدرش كريم خان بنان الدوله، فرزند ميرزا الله مستوفي از صدايي خوش بر خوردار بود.او در نوجواني به مكتب «مرتضي ني‌داوود»نوازنده تار راه يافت. وي آواز را بعدها نزد «ضياء الذاكرين» و «ناصر صيف» به روش آموزش سينه به سينه ادامه داد . سال‌ها بعد به دعوت «روح ا... خالقي» نزد «صبا»رفت تا به جمع خوانندگان مكتب «وزيري» بپيوندد. كم كم آوازهاي «بنان»در راديو شهرت زيادي بين مردم كسب كرد و هنرمندان بزرگ راديو كه بيشتر از شاگردان «صبا»بودند با ساخت قطعاتي،همكاري خود را با او آغاز مي‌كردند. همچنين هنرمندان بزرگي مانند «جليل شهناز» و «حسن كسايي» در جواب آواز با او همكاري مي‌كردند. بسياري از آوازهاي بنان را پيانو و ويلن همراهي مي‌كردند.وقتي بنان به ميانسالي رسيده بود خوانندگان زيادي وارد راديو شده بودند كه از نظر ظرافت و دقت در شكل ارائه موسيقي و كلام گاهي با او برابري مي‌كردند كه در ميان خوانندگان مرد مي‌توان به «حسين قوامي» و«محمدرضا شجريان»كه خود بهره گرفته از «بنان» بودند، اشاره كرد. «بنان» در سال 1336 در يك سانحه رانندگي چشم راست خود را از دست داد كه اين اتفاق تاثير شديدي در روحيه او گذاشت به طوري كه پس از اين ماجرا دچار افسردگي شد ولي همچنان به كار خود ادامه مي‌داد. دوره حيات اين خواننده مصادف با آخرين سال‌هاي زندگي خوانندگان كهنسال قاجار تا خوانندگان پس از انقلاب بود كه در راس آنها شجريان قرار داشت. وي سرانجام در 8 اسفند 1364 به علت ناراحتي دستگاه گوارش در بيمارستان ايران مهر درگذشت. پس از مرگ او «پري بنان» همسرش به احترام ساعت‌هاي خانه «بنان»را متوقف كرد. مهارت شگفت‌انگيز بنان در تلفيق شعر و آواز و استادي او در اجراي ظرايف آواز ايراني از او چهره‌اي ماندگار در موسيقي اصيل ايراني ساخته‌ است.


خبرگزاري فارس

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

سال ميراث فرهنگي و طبيعي


به پيشنهاد بنياد ميراث پاسارگاد
سال 1387، سال ميراث های فرهنگي و طبيعی ايران نام می گيرد


بنياد ميراث پاسارگاد، به دو دليل، سال 1387 خورشيدی را «سال ميراث های طبيعی و فرهنگی ايران» می نامد:
1. انسان متمدن و پيشرفته ی امروز به خوبی دريافته است که تنها اهميت دادن به مجموعه ای متشکل از آزادی و صلح و حقوق بشر گرفته تا مبارزه با تبعيض های نژادی و جنسيتی، فقر، بی عدالتی، و بالاخره کوشش در راستای حفظ و اهميت ميراث های فرهنگی و طبيعی است که تفاوت معنوی و شگرف او را نسبت به انسان سرآغاز تاريخ تا پايان قرون وسطی آشکار می سازد. او، با اين که مغرور به داشتن بالاترين تکنولوژی طول تاريخ است، به خوبی دريافته که بهره وری از اين تکنولوژی تنها در سايه ی درک، و تبادل ارزش های فرهنگی بشری امکان پذير است و بس؛ و بدون اين امور او هيچ برتری و پيشرفت واقعی انسانی و معنوی نسبت به دوران بربريت نخواهد داشت. و چنين است که ميراث های فرهنگی، تاريخی و طبيعی همه ی جوامع اکنون در زمره ی سرچشمه های ارزش های فرهنگی و دست آوردهای معنوی مردمان جهان قرار گرفته و حفظ و نگاهداری از آن ها از وظايف و حقوق مسلم و جدی هر انسان متمدنی است.
2. متاسفانه، در سال های اخير، و به ويژه در چند سال گذشته، بی توجهی های عمدی و غيرعمدی دولت و مسئولين سازمان های ميراث فرهنگی و محيط زيست ايران لطمه های جبران ناپذيری به اين ميراث ها زده و، متأسفانه، با وجود هشدارها و اعتراض های مداوم دوستداران فرهنگ ايران، ويرانی های هر روزه ی ميراث های تاريخی ما از سويي، و آلوده شدن گسترده ی محيط زيست و نابودی تدريجی و سريع ميراث طبيعی ما، از سوي ديگر، چنان وسعتی به خود گرفته که به فاجعه ای بزرگ تبديل شده و سکوت و بی توجهی به آن شايسته ی انسان متمدن امروز نيست.
بر اساس اين دو واقعيت آشکار، و نيز به احترام شروع سال نوی ايرانی، که نشانه ی زيبا و روشنی از عشق انسان به طبيعت، محيط زيست و ارزش های زنده و شفاف فرهنگ ايرانی سرزمين ما است، و با توجه به نياز شديد به حفظ و نگاهداری ميراث های فرهنگی و طبيعی ايرانزمين، بنياد ميراث پاسارگاد سال 1387 خورشيدی را « سال ميراث های فرهنگی و طبيعی ايران» نام می گذارد و از همگان می خواهد که در سراسر اين سال، با هر امکان و وسيله ای که در اختيار دارند، در آگاه سازی مردمان و علاقمند کردن آن ها به اقدام برای حفظ ميراث های گرانقدر ملی و بشری شان پيشقدم شوند.
همچنين، اين «بنياد» و کميته ی وابسته به آن ـ «کميته ی نجات پاسارگاد» ـ اعلام می دارند که آمادگی دارند تا همه ی دادخواست ها و درخواست های سازمان ها، افراد و گروه هايي را که به اين مهم ياری برسانند در مراجع و رسانه های بين المللی منعکس سازند.
با آرزوی اين که سال نوی ايرانی، به عنوان سالی که در آن ملتی برای حفظ ميراث های فرهنگی و طبيعی خويش به پا خواسته است، در تاريخ سرزمين مان بدرخشد و اين نسل را در برابر نسل هایی که خواهند آمد و سند هويت شان را در همين ميراث ها جستجو خواهند کرد سرفراز سازد.


با مهر و احترام
شکوه ميرزادگی
مسئول امور اجرايي بنياد ميراث پاسارگاد
17 فوريه 2008


۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

ليلا صمدي بدرود

نمیدانم سرزمینمان در این هنگامه ستاره کشی و ستاره سوزی و از دست دادن یاران چه میکند. ایران من به تو تسلیت میگویم باشد که تلاش دوچندان ما و لیلا بودن ما این اشک چشمان و بغض گلو را با شادی یکی کند.به دوستان نزدیک لیلا و خانواده اش و گروه های پاسدار فرهنگ سرزمینمان خالصانه تسلیت می گویم
ليلا صمدي را چندين بار به دلايل مختلف در مناسبتها و جلسات مختلف ديده بودم. كاربلد بود و كارا، فهم بالايي داشت و تحت تاثير هوچي ها قرار نمي گرفت، براي گنده شدن اسمش كار نمي كرد، متعصب كور هم نبود. فقط و فقط يك هدف داشت "ايران". هضم خبر مرگ ليلا و نبود اون خيلي سخته، ناباورانه هنوز هم دارم با خودم كلنجار ميرم كه آخه چرا؟ چقدر براي سيوند نلاش كرديم و چقدر تلاش كرديم و چقدر ليلا زجر كشيد، شايد تحمل ديدن سيل بنيان كن رو روي تنگه بلاغي نداشت و ترجيح داد بره و اين ننگ رو تحمل نكنه. واي بر ما كه تنها شديم و بايد تنهايي كار كنيم و سد سيوند رو هم ببينيم.فرهنگمون مرده ليلا هم پريشب مرد، غده تو سرش داشت غده اي به نامردي سيوند كه وقتي زنده بود هم آزارش ميداد.ليلا و فرهنگمون الان پيش هم هستن.
عليرضا دوست حوبم كه شناخت بيشتري از ليلا صمدي داشت هم از ليلا گفته:

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

نام ما نيکوست

پدرها و مادرها حق دارند براي بچه هاي خود اسم انتخاب کنند و همچنين حق دارند هر اسمي را که مي خواهند انتخاب کنند و به نظر بنده حتي نامي نامتعارف. رسانه هاي يک کشور هم همينطور در آفريده هاي خويش مي توانند نام و لقب شخصيتها را متناسب با نقش آنها و هر آن چيزي که دلشان مي خواهد برگزينند و بانيان نشر نيز بدينگونه کمتر از موارد قبلي صاحب حق نيستند.نويسنده اي که در مرحله پردازش شخصيتهاي مورد نظر در نويسه خود است هر اسمي را که بخواهد مي تواند از گنجينه فرهنگ نامهاي رايج و غير رايج بردارد.
ستيزه هاي فرهنگي که معمولن هم ازر با ستيزه هاي نظامي يا به واژگاني ديگر فيزيکي در حال انجامند پديد آورنده حساسيتهايي هستند که فرآيند وام گيري را ملزم به دقت بيشتري مي کند. اين رويداد ملل متمدن تر را ناچار به کشيدن ديوارهاي فرهنگي براي جلوگيري از آلودگي خويش مي کند و عدم بکارگيري راهکارهاي مناسب و کوتاهي در پاسداري از ريشه هاي خودي و همچنين بي توجهي به پالودن فرهنگ، ملل نوپا و تهي از باورهاي اسطوره اي يا عناصر ملي را پوک ميکند و دست آخر زمينه شکستنشان را فراهم مي کند. از اين روي مللي که در آغاز حيات فرهنگي خويش هستند و در فاصله بيشتري با ملل متمدن تر، راحت تر تحت تهاجم قرار مي گيرند و بعضا شايد آگاهانه و با ميل خويش از فرهنگهاي ديگر استفاده مي کنند. اما فرهنگ ما با دريايي از ياورهاي اساطيري و رفتارهاي نمادين و بالطبع با دشمناني و مهاجماني کمربسته با کينه اي که پهناي آن به گستردگي سرزمينمان است هم مانند بسياري از تمدنهاي کوچک و بزرگ با همين مشکل دست به گريبان بوده و هست. بعضا نه تنها نامهاي فرهنگهاي غير آريايي، که خود فرهنگ آنها هم به زور يا غير زور وارد فرهنگ ما شده است.البته هدف از اين حروفچيني در اينجا پرداختن به مسئله عدم استفاده صحيح از نامهاي ايرانيست وگرنه پرداختن به تيرگي هاي فرهنگي زمان و تواني بسيار بيش مي طلبد، فقط در اينجا همين را بگويم و به نوعي روشن کنم که وام گرفتن از فرهنگهاي ديگر نه تنها بد نيست که حتي مي توان گفت از عوامل پيشرفت و ماندگاري هر ملتيست اين يادگيري به ايجاد سازگاري و پر کردن چاله هاي فرهنگي کمک کرده و همانا يکي از عوامل بقاي فرهنگ خود ما همين توانايي در وام گرفتن است که خود انديشه اي آزاد از تعصب و دين مستي را مي طلبد.
ولي جرياني که اين روزها با آن مواجه هستيم چيزي فراتر از يک وام گيري ساده است، اين زمان نه خانواده ها يعني پدرها و مادرها و نه متوليان فرهنگي اين دوره، نه تنها توجهي به پاسداري فرهنگ ديرپاي اين سرزمين ندارند بلکه هميشه آن را در موضعي منفي و در خلاف اخلاق و شرف و تربيت نشان مي دهند.
تلوزيون به عنوان بزرگترين و قدرتمند ترين و پر مخاطب ترين و به شوند همين تعاريف پر مسئوليت ترين رسانه مورد توجه است و اين خصوصيات بار بسياري بردوش متوليان و برنامه سازان آن مي گذارد. حال چنين است که تعداد زيادي از اسامي در فيلمهايي که تلوزيون، اين عظيم ترين پديده تبليغي مي سازد غير ايراني هستند و جالب اينکه معدود دفعات استفاده از اسامي ايراني مربوط به وقتي است که قرار است شخصيتي غير انساني، معتاد ،دزد، آدمکش يا . . . . پرداخته شود در حقيقت اينگونه ما امروز خودمان و پدرانمان را بهترين نماد براي نمايش پليدي مي بينيم.
در اين مدت چند سريال از تلوزيون پخش شده است که جز با اين انديشه ساخته نشده بود و اين بي انصافي و خودباختگي در مجموعه هايي که در روزهاي ماه رمضان پخش مي شد به اوج خود رسيد. در آنها اکثر افراد موجه و موقر و موفق اسامي عربي و مذهبي داشتند و تقريبن تمام مفسدين آريايي بودند.
رز، مژگان و مرجان معتادان هرجايي، فرزاد نقطه مقابل الياس مقدس، منوچهر پرويزي مردي از هر نظر فاسد که شايد به همين دليل هم منوچهر بود و هم پرويز، شهرام، کاوه، مهتاب، هوشنگ، کامراني، جمشيدي و قدسي که در نقطه مقابل اين قداست قدسي هستي ست. بگذريم که انتخاب اسامي مانند يونس هم با رندي تمام و بدون در نظر گرفتن خبط يونس پيامبر در يک بازه زماني ويژه و مورد غضب گرفتن او انجام نشده.
البته از نويسندگان و سازندگان و کارگرداناني که خوش رقصي هاي خود را حتي به بهاي سر سربازي هخامنشي هم بايد انجام دهند هيچ انتظاري نميرود و اميدي به بهبوديشان نيست، روي صحبت با دولتي است که اينچنين کندن گور فرهنگ آريايي را حمايت مي کند. همين است که امروز با افتخار در 10-12 اسم اول و فراوان در ايران هيچ اسم ايراني ديده نمي شود که البته با توجه با بي اعتمادي به اين آمار و آمار دهنده حتي در صورت نادرستي اين آمار هم با فاجعه اي کمتر از آنچه بدان اشاره کردم مواجه نيستيم.
اکثر بزه کاران و خلافکاراني که ما هر روزه در صفحه حوادث جرايد اسمشان را مي خوانيم همان 10 اسم برتر ايران هستند. البته هيچ خردي نه مي گويد و نه مي تواند بگويد نوع اسم دليل نا هنجاريست ولي اگر قرار است داستاني باورپذير باشد بايد به واقعيت ها توجه کرد.
باز هم ديده شده در همين سريالها جواني که سالها در خارج از ايران فراري بوده و خلافکار بار آمده وقتي به داستان وارد مي شود با چهره اي تماما ايراني، محکم خود را کورش معرفي مي کند گويي که اين آخرين وسيله ادامه روند تبهکاري هاي خود در ايران را يافته و اکنون با اين اسم با تجهيزات کامل کجروي مي کند. آيا اين صداقت است و واقعيت جامعه ما اينچنين تصويريست؟
ظاهرا فاسدان و پلشتان بايد هم از اسم و هم از لقب آريايي باشند تا ناراستي آنان باورپذير باشد . بسيارند نمونه هايي که دستپخت رسانه هاي وطن فروش و حلقه بگوش است. صداقت در پرداختن بديها يعني اينکه هم نام ايراني باشد و هم نام خانوادگي، داريوش خسروي مرد فاسد داستان پول کثيف را که فراموش نکرده ايد؟
شرحي که داده شد بي انصافي اي است که در حق فرهنگ اين سرزمين مي شود آن هم از جانب فرهنگ گريزاني که که پيشينه اي جز فرهنگ سوزي و دغلدوزي نداشته اند و امروزه اسم و لقب خودشان رونق دهنده پلشتي سراهاست. کافيست سري به يکي از زندانهاي همين روزگار زده و فقط کلمه "سيد" را بلند صدا بزنيد، ببينيد چند نفر روبرگرداننده و در پي خطاب کننده خويش هستند.
کاوه مرادي

۱۳۸۶ بهمن ۲۴, چهارشنبه

اين روزا !

ياد آن روز که مي کرد نصيحت پدرم
که فلک نيست جوانمرد، حذر کن پسرم
زين روايتگر نااهل تهي از انصاف
او که هم سوخت مرا، هم تو و هم آن پدرم
گرچه در گوش مدامم سخن اوست ولي
هر زمان با کلک از دست فلک سربه سرم
همه پوچي، همه پستي، همه کوته نظري
من بدينگونه از اين پيچه ره، ره نبرم
آه نوروز تو چون ريشه افکار مني
روز نو خلق بکن تازه تر از تازه ترم
سيزده را همه عالم بدر از شهر امروز
من خود آن سيزدهم کز همه عالم بدرم
مشک عطار تهي از نفس ريحان است
خرده بر من بگرفته که چرا بنده کرم
سالها مي گذرد، بنده بگوشم اما
فهم هر رايحه مفهوم به عضو دگرم
سر آنم که به سرباري و سردرگمي ام
حال پايان بدهم با دف و گرز و سپرم
آنچنان بر سر اين بازي بدکيش کنم سربازي
که نماند اثرت، تا که نماند اثرم
زين پس از بي صفتان سايه نخواهم هرگز
دل به ايشان ندهم، خود به رفيقان سپرم

کاوه مرادي

۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه

اين کار زيباي هادي خرسندي شرح حال خيلي از لحظات تاريخ و زندگي ماست। زياد در قيد و بند زمان خاصي نيست هرچند در زمان خاصي و براي زمان خاصي سروده شده.
باران سياه
روزي که آسمان وطن غصه دار بود
روزي که زندگاني مردم تباه شد
باران که در لطافت طبعش خلاف نيست
چون روزگار مردم ايران سياه شد
در انتظار سبزه و شوق سپيده اي
ما را بجز سياهي و سرخي نصيب نيست
در شهر حوض قرمز و فواره هاي خون
همشهريان، سياهي باران عجيب نيست
آن ابر دل سياه که بر شهر خيمه زد
سيل سياه راه به نهر و به جو گرفت
پر شد ز آب تيره آن حوض مسجدي
شيخ آمد و در آب سياهش وضو گرفت
شهريست پر سياهي و شيخان ز هر طرف
هم دل سياه و جامه سياه و عبا سياه
هم غرق در سياهي خود نائب امام
هم دين سياه و بنده سياه و خدا سياه
بلبل که با بهار سرش گرم عشق بود
افسرده از سياهي گلهاي باغ شد
وان نازنين کبوتر خرد سپيد بال
حيران از اين شباهت خود با کلاغ شد
ديدند مرد مومن همسايه را به بام
در وحشت از رسيدن آخرزمان شده
وان کودکي که عاشق نقاشي است و رنگ
در ماتم از سياهي رنگين کمان شده
در راه پاکسازي اين ابر تيره دل
بايد همه نهيم به يک سو درنگ خويش
واندر رهايي از اين بارش سياه
ايمان بياوريم به چتر سه رنگ خويش
سروده هادي خرسندي

۱۳۸۶ بهمن ۱۴, یکشنبه

سيوند

اينجا چراغاني شده دنياي اهريمن
دشمن کمر بسته ست بر نابودي ميهن
در دشت ايرانم تو خار مرگ مي بيني
آن حکم بنياد افکن و اين سيل بنيان کن
شهر نياکانم، داستانم غرق نفرت شد
با لطف ناداني ما و کينه دشمن
بيگانه گر ويران بکرد و سوخت و دزديد
از ما چرا با خانه مان بيگانگي کردن
در دامن جمشيد و کيومرث باليديم
اکنون ز ما نبود به حق آلوده تر دامن
ما ياددار تخت بوديم اينچنين کرديم
تا بچه هاي ما چه سان اين ياد پاييدن
ايران من يادها و يادگاريهات ويران شد
فردا جواب بچه ها چون مي توان دادن
از آن هنر کاو نزد ما ايرانيان بوده ست
اکنون فقط مانده به گور خويش استادن
از اسب اگر افتاده ايم از گرد گردون است
اما نشايد اين زمان از اصل افتادن
با يد که با هم بود چون زنجير چون دريا
تا از خفا بتوان سرود نور سر دادن
برخيز دست افشان و با من نغمه سازي کن
تا بشکنيم اين آخرين نيرنگ اهريمن
کاوه مرادي

ولنتاين-اسپندارمذگان-مهرگان


فراررسيدن جشن ولنتاين، دوستان پيگير و پايبند به ارزشهاي آريايي را بر آن مي دارد تا با معرفي و برشمردن ويژگي اسپندارمذگان آن را به عنوان جايگزين براي جشن ولنتاين معرفي کنند.
ضمن احترام به همفکران و سپاس از ايشان به خاطر دغده هاي ميهنيشان مواردي چند را که مورد گفتمان گروهها و NGOهاي دوستدار فرهنگ ايران زمين هم قرارگرفته را به آگاهيتان مي رسانم.
ضمن پرهيز از پرداختن به يک بحث تمام اسطوره اي و بازگو کردن ريشه ها و شوندهاي آيينهاي موجود بطور کوتاه و گذرا دو جشن اسپندارمذگان و مهرگان را مرور مي کنم تا شبهات موجود به حداقل برسد و گفته ها مسير تفاهم را هموارتر کند.
جشني که امروزه به عنوان نامزد جايگزيني براي ولنتاين بزرگنمايي مي شود اسپندارمذگان است که در گاهشماري جشنها در تاريخ 5 اسفندماه برگذار مي شود. نزديکي زماني و تاحدودي موضوعي اين دو آيين يعني ولنتاين و اسپندارمذگان علاقه مندان به زدودن فرهنگ بيگانه را بر آن داشته تا نمونه ايراني را جايگزين نمونه انيراني کنند بي نوجه به اينکه اسپندارمذگان جشني ست که که به خاطر زمين و براي آن برگذار مي شود و اشاره به زن و گراميداشت او تمثيلي ست از باروري و زايا بودن و زندگي ساز بودن که ستايشي ست مشترک با کاربردي مادي و معنوي ميان زن و زمين. ولي صرفا نه مي توان و نه بايد براي حذف ولنتاين مقوله عشق (که اسپندارمذگان حداقل به معني ولنتابن تهي از آن است) را در اين نزديکترين جشن بزرگ آريايي به ولنتاين گنجاند و دگرنکته اينکه اکثرا 29 بهمن ماه را به عنوان سررسيد اين جشن در نظر مي گيرند که علاوه بر ناهمساني با تاريخ اصلي آن يعني 5 اسفندماه (اين مشکل به خاطر 6 روزي است که در روايتي ديگر در گاهشماري جلو کشيده مي شود)يک ناهمگوني اسمي نيز ايجاد مي کند.
يعني در اين گاهشماري دقيق و پيچيده همراه با جنبه هاي سنبليک که اکثر آنها با هم همخواني دارد، جشني که نام اسفند در نام آن است و بر آن است در بهمن ماه برگذار مي شود؟ که چنين چيزي موردي يکسان را هم در کنار خود نمي بيند. توجه داشته باشيد که بدينسان ارجداشت هر فرهنگي جز ايجاد ترک انهدام بر ساختار آن فرهنگ هوده اي نخواهد داشت و اينگونه خود ما هستيم که در دل فرهنگ ديرپاي خود خندستاني ساخته ايم و هوده اي جز سردرگمي و سرگرمي به انطباق کورکورانه بقيه ناهمساني هاي فرهنگي برايمان نخواهد داشت.
همچنين جشني بسيار با عظمت و شکوه به نام مهرگان که بعد از نوروز بزرگترين جشن ايراني مي باشد در دفتر فرهنگي ما موجود است که هم نام آن و هم جنبه هاي سنبليک آن کاملا در برگيرنده و منطبق بر طيف معنايي موجود در "عشق"، "مهر" و "پيمان" است و بگونه اهداي يک حلقه که يک نشان آريايي ست به نشانه بستن پيمان و تمديد اين کشش بوسيله هديه اي در هرسال جاري مي شود.
و در آخر اشاره مي کنم که براي برتر بودن نياز نيست تمام حرکتهاي فرهنگي دنيا را به گردن بگيريم و به طريقي سعي در ثبت آنها به نام خود داشته باشيم و حتي در مواردي غير از اين که اگر براي آن معادل ايراني هم وجود نداشت نبايد با دستکاري در معاني و سنبلها و تاريخها سعي در ايجاد محيط ايراني تر بنماييم چون هم سنبلهاي فرهنگي ما و هم ديگر فرهنگها بدون شوند شکل نگرفته و فلسفه اي پشت اين شکل گيري زنده است که با اسم جديد سازگاري نخواهد داشت.تغيير آنها همانند معادله اي است که فقط جواب مساوي براي آن درنظر گرفته شده باشد ولي جان معادله نتيجه معادله را معامله ميداند

کاوه مرادي

۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

شماري از احزاب ايران بر حق 50 درصدي ايران در درياي مازندران تأكيد كردند

در حاشيه‌ي نشست فصلي خانه‌ي احزاب، شماري از احزاب ايران بر حق 50 درصدي ايران در درياي مازندران تأكيد كردند

پنج‌شنبه يازدهم بهمن‌ماه، در حاشيه‌ي بيست‌ويكمين نشست فصلي خانه‌ي احزاب ايران، 31 احزب با صدور بيانيه‌اي مستدل بر حق 50 درصدي ايران در درياي مازندران تأكيد كردند و از دولت خواستند تا با بستن قراردادهاي دو جانبه با دولت‌هاي تركمنستان و جمهوري آذربايجان به زياده‌خواهي‌هاي همسايگان آبي ايران در درياي مازندران رسميت ندهد. اين احزاب هم‌چنين در اين باره پيشنهاد دادند كه دولت براي حل اين موضوع بر روي بسته‌ي پيشنهادي تشكيل يك شركت پنج‌مليتي در قالب «سازمان همکاري‌هاي درياي مازندران» - با حفظ حقوق پنجاه درصدي ايران - براي بهره‌برداري از درياي مازندران و حل ديگر مباحث آن دريا هم‌چون معضلات محيط‌زيستي، كار كند.
فهرست كامل احزاب امضاكننده عبارت است از:
حزب اعتماد ملي، حزب اعتدال و توسعه، حزب فرزندان ايران، حزب مردم، حزب پاك، حزب اراده ملي ايران، حزب آيين مردم، حزب وحدت ايران، حزب دوستي و مودّت، حزب شاخه زيتون، حزب ترقي، كانون مهستان، سازمان رهروان فردا، مجمع دانشجويان و دانش‌آموختگان گلستان، مجمع دانشجويان و دانش‌آموختگان گيلان، انجمن حمايت از زنان ايران، انجمن اسلامي فارغ‌التحصيلان ايتاليا، انجمن اسلامي فارغ‌التحصيلان فيليپين، جمعيت حمايت از حقوق بشر زنان، جمعيت زنان مسلمان نوانديش، جمعيت طرفداران نظم و قانون، جمعيت وفاداران انقلاب اسلامي، مجمع فرهنگيان ايثارگر، مجمع اسلامي كارمندان، كانون همبستگي فرهنگيان ايران، كانون دانشجويان و دانش‌آموختگان استان ايلام، كانون نداي همبستگي اصفهان، كانون همبستگي دانشجويان و فارغ‌التحصيلان، جامعه زنان انقلاب اسلامي ايران، سازمان دفاع از منافع ملي ايران، خانه پرستار.
متن كامل بيانيه به اين شرح است:


با بستن قراردادهاي دو جانبه به زياده‌خواهي‌هاي همسايگان در درياي مازندران رسميت ندهيم

در هنگامه‌اي كه بيگانگان چشم طمع به آب و خاك ايران دوخته‌اند، علي‌رغم حضور در رقابت‌هاي انتخاباتي از آن‌جا كه پاسداري از منافع ملي را فصل مشترك فعاليت‌هاي خود مي‌دانيم، اعلام مي‌كنيم:
1) رژيم حقوقي درياي مازندران، بر پايه‌ي دو قرارداد «دوستي» (1300 خورشيدي / 1921 ميلادي) و «بازرگاني و درياپيمايي» (1319 خورشيدي / 1940 ميلادي)، ميان دولت‌هاي ايران و اتحاد جماهير شوروي سابق استوار است. بر پايه‌ي فصل يازدهم قرارداد «دوستي» هر دو دولت از حق برابر كشتي‌راني آزاد در درياي مازندران برخوردار هستند و در قرارداد «بازرگاني و درياپيمايي» به حق بهره‌گيري يكسان و انحصاري دو دولت از اين دريا، چه از نظر كشتي‌راني (ماده‌ي 13) و چه از نظر استفاده از منابع طبيعي (بند 4 ماده‌ي 12)، به گونه‌اي روشن و غير قابل تغيير اشاره شده و از آن‌جا كه تحديد حدودي در درياي مزبور ميان ايران و شوروي به عمل نيامد، مالكيت و حاكميت دو دولت بر اين دريا به گونه‌ي مشاع و برابر است.
2) در سال 1370 (1991 ميلادي) با فروپاشي اتحاد شوروي از آن 15 واحد سياسي سر برآوردند كه رهبران همه‌ي آنها - از جمله چهار جمهوري‌ پديدآمده در كنار درياي مازندران (فدراسيون روسيه و جمهوري‌هاي قزاقستان، تركمنستان و آذربايجان «اران») - بر پايه‌ي اصل پذيرفته‌شده‌ي «جانشيني‌ دولت‌ها» در حقوق بين‌الملل، طي دو نشست در آلماآتي (پايتخت وقت قزاقستان - 1370) و مينسك (پايتخت بلاروس - 1373)، اعلام كردند كه به عنوان ميراث‌بران اتحاد شوروي، همه‌ي قراردادها و تعهدهاي اتحاد مزبور - از جمله قراردادهاي 1921 و 1940 - را به رسميت شناخته و محترم مي‌دارند. از اين‌رو اين همسايگان آبي ما، تنها مالكيت و حاكميت 50 درصد از درياي مازندران را به گونه‌ي مشاع در اختيار دارند و مي‌بايست نخست بر سر تقسيم آن در ميان خود به توافق برسند و سپس با ايران بر سر تعيين رژيم حقوقي نوين درياي مازندران به گفت‌وگو بنشينند.

با توجه به اين كه عنوان كردن سهم 20 درصدي براي ايران هيچ مبناي حقوقي ندارد و از سويي اين نگراني وجود دارد كه تا پيش از نشست باكو دولت جمهوري اسلامي ايران اقدام به بستن قراردادهاي دوجانبه‌ي تحديد حدود با جمهوری‌هاي آذربایجان (اران) و تركمنستان نمايد و به زياده‌خواهي‌هاي همسايگان وجاهت قانوني بدهد (كه سخنان وزير محترم امور خارجه در نشست اخير مطبوعاتي خود، تأكيدي بر اين امر بود)، پيشنهاد مي‌شود تا دولت به جاي اصرار بر تحديد حدود - كه هميشه مشكل‌ساز خواهد بود - بر روي بسته‌ي پيشنهادي تشكيل يك شركت پنج‌مليتي در قالب «سازمان همکاري‌هاي درياي مازندران» - با حفظ حقوق پنجاه درصدي ايران - براي بهره‌برداري از درياي مازندران و حل ديگر مباحث آن دريا هم‌چون معضلات محيط‌زيستي، كار كند. تا آن هنگام بايد اعتراض دولت ايران به تقسيم‌بندي شمال درياي مازندران و بستن قراردادهاي چندجانبه محفوظ باشد (هر چند شوربختانه در اجلاس اخير اين روند شايسته پي گرفته نشد و ما از حق ميزباني خود براي تأكيد بر قراردادهاي 1921 و 1940 بهره نبرديم)، چرا كه رژيم حقوقي اين دريا مشخص است و تعيين رژيم حقوقي نوين آن هم بدون حضور ايران رسميت نخواهد داشت و در صورت لزوم در دادگاه‌هاي جهاني نيز قابل پي‌گيري است، اما اگر دولت ايران بر پاي قراردادي صحه گذارد مطمئناً بعدها حق ايران - جز در دادگاه تاريخ - قابل اعاده نخواهد بود، هر چند در آن صورت نيز براي «تغيير در خطوط مرزي» بايد نخست بر پايه‌ي اصل 78 قانون اساسي راي تأييدگر چهار پنجم مجموع نمايندگان مجلس شوراي اسلامي را به دست بياورد، سپس بر پايه‌ي اصل 9 قانون اساسي - كه «آزادي و استقلال و وحدت و تماميت ارضي كشور» را از يكديگر تفكيك‌ناپذير و حفظ آن‎ها را علاوه بر وظيفه‌ي دولت‎، وظيفه‌ي آحاد ملت هم دانسته است - به آراي عمومي مراجعه كند.
با سپاس از عليرضا افشاري