۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

پيشواز نوروز

کمتر از يک ماه تا نوروز مونده، با اين غزل به به پيشواز نوروز ميرم
-------------------------------------------------------------------------
شوري به سرم دارم تا جاذبه نوروز
مي مانم و مي جنگم با حادثه هر روز
با ماندن و جنگيدن نامم به تو بسپارم
نامي که حلالم باد گر باز شوم پيروز
سندان وطن خواهي از پتک بلا رنجور
دارم گله اي اينک از حاکم مردم سوز
سرخواهي ماران و سرداري آهنگر
خونريزي ضحاک و خونخواهي آهن دوز
چرمي که ز تن کندم ناگاه درفشم شد
در ديده نمايي هست از کاوه و از ديروز
آن چرم ز تن کنده، آن بيرق پاينده
آن بود که پاسم داشت از آتش آهن سوز
من بيرق خشمم را بر جهل علم کردم
افسانه بسازم من، يک قصه پند آموز
پاييز و زمستان است من شاخه خواب آلود
نوروز که مي آيد بيدار شوم امروز
سرزنده و شادابم در جنگ تبرداران
هر زور شکوفانم از ولوله نوروز
از آتش آتشگاه مهري به دلم دارم
از داغ دلم آهيست سرماکش و دشمن سوز
در خاطر ايرانشهر آهنگر پيري بود
کاو زاده شده اينک در يک غزل پرسوز

کاوه مرادي

هیچ نظری موجود نیست: