۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

سهراب




مادرم کاش شاهنامه مي بود اين
قصه اي کاو ز غصه سر رفته ست
رويدادي که هرکه بشنيده ست
با غم و بغض و چشم تر رفته است
کاش سهراب را پدر مي کشت
تا بگويم زمان قربانيست
يا که اهريمن پليد و پلشت
با سر انجام قصه ور رفته ست

مادرم نام من هم ز شور بي تاب است
گرچه کاوه ست، ليک سهراب است

مادرم شاهنامه ام چنديست
از سر قصه کاوه خورده ورق
نسلها هم گذشته و امروز
در پس اين ورقهاي پشت ورق
هرچه در نامه است سهراب است
که ز تشويش خانه بي تاب است

بابک و کاوه، آرش و بهرام
اين زمانه هزار سهرابند
نيز آنها در اين زمان غريب
در تب نام خويش بي تابند

هیچ نظری موجود نیست: