۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

روایتی از عاشورا


پارسال بود در هیاهوی به قول بعضی‌‌ها فتنه بد از انتخابات کفش و کلاه کردم تا عاشورا را در خیابون بگذرونم، کاری که هیچوقت در عمرم نکرده بودم را این بار به خاطره اتفاقاتی که افتاده بود می‌خواستم انجام بدم.
خوب، فصل فصل سرد بود و‌ با توجه به شرایطی که پیش بینی‌ می‌کردم اتفاق بیفته حسابی‌ لباس پوشیدم، ۲-۳ تا شلوار برای پاها و ۲-۳ تا بالاپوش برای قسمت بالای بدن روهم روهم پوشیدم و روی همهٔ اونا کاپشنی کلفت و جوندار به تن کردم و پا به کارزار کربلا گذاشتم.
اون روز ۲-۳ باری کتک بدی از عدّه ایی که نمیشناختمشون و مثل خودمون بودن خوردم دلیلش رو زیاد نفهمیدم، البته من از اونا تمیزتر بودم و آراسته تر، شاید به من حسادت کردن ولی‌ اگر هم دلیلشون این بود نمیدونم چرا تا سرحد مرگ و به قصد کشت میزدند، اینکه استخوانهای نازک و ستونهای بدن رو نشونه بگیرن و با چماق و با نیت شکستن اونا قربهً الی الله بزنن مجازاتی بسیار نا متناسب با جرمه.
خلاصه ما کلی‌ کتک خوردیم و در حالی‌ که من نفسم بند اومده بود و بیحال بودم مردم کلاه کاپشنم رو گرفتن و جنازه‌ام رو کشون کشون کشیدن توی یه خونه، حالم که سر جاش اومد دیدم یه جای سالم تو تنم نیست، نفسی گرفتم، پیاده مجبور بودم هفت هشت کیلومتر راه برم تا به خونه برسم چون ماشین نبود و اگر هم ماشینی پیدا می شد همهٔ راه‌ها بسته بود و نمی شد با ماشین رفت و چون می‌ترسیدم باز کتک بخورم و ایندفعه نتونم جون سالم به در ببرم و اینکه اگر در طول مسیر میفهمیدن زخمی هستم دیگه جرمم محرز بود یه ظرف خالی‌ غذای‌ نذری از تو آشغالا برداشتم گرفتم دستم و راه افتادم، آرنجم ضرب دیده بود و اگر برادران خشمگین متوجه می‌شدن کارم زار بود.
با دست خراب و پای لنگ ظرف غذا رو سپر کردم و تا خونه پیاده اومدم، سیگاری خریده بودم تا احیاناً اگر گازی برای آوردن اشک در محرّم از سوی برادران در فضا پخش شد از دود اون نه برای جلوگیری از اشک که برای جلوگیری از خفگی ناشی‌ از گاز استفاده کنم، سیگار در جیب و غذای نذری در دست، و نالان، حسینی حسینی به نزدیک خانه رسیدم، در مسیر‌های منتهی‌ به خانه دخترا و پسرا رو می دیدم که آراسته و شاداب اونها هم غذاهای نذری در دست به سمت خونه هاشون می‌رفتند.
من برای چه، یا برای که اینهمه کتک خورده بودم؟ فرق من با اونا چی‌ بود؟
هر دو در محرم غذا در دست داشتیم، آنها شاداب و برقرار بودند و من نالان و زخمی، فقط همین

کاوه

۱ نظر:

soroorsh khani گفت...

Masaleye hemaghate adamast, fekr nemikonid az eddeh iee bishtasr az in nemishe tavagho dasht?