۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

بار گناه

چه شبهاییه این شب ها ...
حسین و احمد دو تا داداشن که سی ساله توی محل هر سال این موقع علم میکشند و کتل هوا می کنند و نذری می دن. از پارسال که باباشون افتاد مرد، سر قضیه ارث و میراث کلاهشون حسابی توی هم رفت و حالا هر کدوم یک سر کوچه تکیه زده تا پوزه اون یکی رو به خاک بماله. درست روبروی پنجره اطاق من یک زمینه که شهرداری وقفش کرده و خاک برداری کرده تا فضای سبز درست کنه. توی این زمین یکیشون دو تا چادر صحرایی بزرگ زده عین خیمه ی حسین. یکی زنونه یکی مردونه . اون یکی هم توی یک خونه کلنگی که قراره تخریبش کنه و بساز بفروشی راه بندازه نذری میده که لابد بعد از فروشش خرجش درمیاد.

از ساعت هفت و هشت شب با یک ک ک ...الو لو و .... و یک طبل بزرگ شروع می کنند. تا دوازده شب چنان کنسرتی اجرا می کنند که محمد رضا گلزار باید بیاد و یاد بگیره. نوحه خونشون هم هرچی آهنگ ابی و هایده بلده می خونه و دو سه تا "ابوالفضل" و "حسین" و "زهرا" قاطیش می کنه و ارائه میده. یواش یواش بوی غذا که راه میوفته مردم و لات و لوت های محل جمع می شن. چهار تا سبیل کلفت و چند تا جوجه خروس که سبیل هاشون داره سبز می شه و عشق پرچم گر فتن و اینجور کارها هستند زنجیر به دست راه میوفتند و زنها هم چادر به سر دنبالشون زل می زنن به این مردها. دیگه اینجا فوتبال نیست که عیب داشته باشه زنها چشمشون به مردها بیوفته . گناه که نیست هیچ، تازه ثواب هم داره. مردها هم که مورد توجه قرار می گیرند بادی به غبغب می دن و زیر چشمی حواسشون به اطرافه و از اینکه جلب توجه می کنند توی دلشون قند آب می شه . آخرش هم چند تا چشمک و شماره تلفن و چندین ظرف غذا جا به جا می شه و همه میرن خونشون.

خلاصه آخرشب که می شه، حسین راضی، احمد راضی ، شهرداری راضی و بر و بچه های محل شکم سیر و راضی سرشون رو روی بالش می ذارن و به خواب خوش می رن. این وسط من می مونم و و یک کله پر از درد و کوله بار سنگین گناهان که باید تا آخر عمر بدوش بکشم !

۲ نظر:

آسمان آبی گفت...

"دیگه اینجا فوتبال نیست که عیب داشته باشه زنها چشمشون به مردها بیوفته"
خیلی باحال بود. ما هم راضی

ناشناس گفت...

جالب بود
خیلی خوب گفتی مرسی