شنبه ساعت هفتم نیم صبح که رسیدم شرکت مدیرم داشت بی ام و ایکس شیش مشکیش رو پارک می کرد. آسانسور رو نگه داشتم تا بیاد سوار شه. احوال پرسی نکرده گفت اه دوباره هوا کثیف شد. عین خود این مملکت. اینجا دیگه جای موندن نیست باید رفت. باید جونمون رو برداریم و فرار کنیم. گفتم شما می خواین کجا تشریف ببرید؟ گفت از طریق سرمایه گذاری اقامت کانادا گرفتم که برم. یاده پسره افتادم که توی کله پاچه فروشی بود و نا خودآگاه خنده ام گرفت و گفتم به سلامتی!
۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه
بچه ها همگی به صرف هد اند لگ در کانادا !!
شنبه ساعت هفتم نیم صبح که رسیدم شرکت مدیرم داشت بی ام و ایکس شیش مشکیش رو پارک می کرد. آسانسور رو نگه داشتم تا بیاد سوار شه. احوال پرسی نکرده گفت اه دوباره هوا کثیف شد. عین خود این مملکت. اینجا دیگه جای موندن نیست باید رفت. باید جونمون رو برداریم و فرار کنیم. گفتم شما می خواین کجا تشریف ببرید؟ گفت از طریق سرمایه گذاری اقامت کانادا گرفتم که برم. یاده پسره افتادم که توی کله پاچه فروشی بود و نا خودآگاه خنده ام گرفت و گفتم به سلامتی!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر